- داد خواستن
- عدالت طلبیدن، تظلم
معنی داد خواستن - جستجوی لغت در جدول جو
- داد خواستن
- کنایه از شکایت به دادگاه بردن و طلب عدل و داد کردن، دادخواهی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نامه ای که دادخواه بدادگاه بنویسد
اجازه ورود طلبیدن اذن دخول خواستن
یاری خواستن کمک طلبیدن: ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی. (حافظ)، قوای نظامی کمکی خواستن: بهر ناحیه نامه بنوشت و مدد خواست
وام، قرض کردن: (تومرا رنگ و بوی وام مده گر ز تو رنگ و بوی خواهم وام) (فرخی عبد. . 229)
اجازۀ حضور خواستن، اذن ورود خواستن، اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن
استدعا کردن خواهش کردن از روی نیاز سوال کردن، تکلیف کردن حکم کردن
باز خواستن باز خواست کردن
باز خواست کردن باز خواست باز گرفتن: (داد تو وا خواهم از هر بی خبر داد که دهد جز خدای دادگر) (مثنوی)
عرض حال، مطالبه، شکایت
داد خواستن، در علم حقوق نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال